آرزوی سپید

حرف هایی ک وقت خواب روی ذهنم پا میکوبند

آرزوی سپید

حرف هایی ک وقت خواب روی ذهنم پا میکوبند

من فکر میکنم نوشتن اتفاقات روزانه خیلی مهمه حالا هرچقدرم ک ساده و معمولی یا بد باشن، بعد ها ب صاحب خاطرات کمک میکنه تصویر بهتری از گذشتش داشته باشه و وقتی دلتنگ گذشت ها میشه بتونه باهاشون خوش باشه...
میدونم ک روزی میرسه ک دلم برای این روزهام تنگ میشه...

ژانر

کاش منتظرشون نمیموندم

دوشنبه, ۱۳ دی ۱۳۹۵، ۰۹:۳۳ ب.ظ

گرسنمه.. س قسمت رو پشت سر هم دیدم یکم سرم درد گرفته. بقیه رفته بودن بیرون. یعنی آجی کوچیکه رو برده بودن چشم پزشک. شماره چشماش 0/25هه. خب عادیه. اکثر بچه دبیرستانی ها از بس سرشون تو کتابه همین میشن. یادمه سوم دبیرستان وقتی خالم (همسن ایم) عینکی شد بابام ب نشانه تحسین گرفتش. گفت از بس درس میخونه چشماش ضعیف شده. ولی من میدونستم ک اونم مث خواهرم ریز مینویسه و اهل شیر و میوه نیست. ولی حالا اینطور فکر نمیکنه..

الان من گشنمه با این لشگر شکست خورده چجوری شام بخورم؟؟؟ 

همین الان ک رسیدن رفتم پایین سلام کردم ولی بابا جواب نداد.. مامان ب زور.. آجی کوچیکه هم ک رفت تو اتاق و در رو بست.

میدونم اگه پام ب آشپزخونه برسه  باقی ناراحتی سر عینکی شدنش رو سر من خالی میکنن ک چرا اینقد میخوری و هی تپل تر میشی....

تنها صدایی ک الان میاد صدای مزخرف گزارش گر بی بی سیه.... ازش متنفرم... از همشون... از هر چی اخبار و برنامه بحث و گفتگوعه متنفرم...

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی