آرزوی سپید

حرف هایی ک وقت خواب روی ذهنم پا میکوبند

آرزوی سپید

حرف هایی ک وقت خواب روی ذهنم پا میکوبند

من فکر میکنم نوشتن اتفاقات روزانه خیلی مهمه حالا هرچقدرم ک ساده و معمولی یا بد باشن، بعد ها ب صاحب خاطرات کمک میکنه تصویر بهتری از گذشتش داشته باشه و وقتی دلتنگ گذشت ها میشه بتونه باهاشون خوش باشه...
میدونم ک روزی میرسه ک دلم برای این روزهام تنگ میشه...

ژانر

امان از این مبل ها...

چهارشنبه, ۱۵ دی ۱۳۹۵، ۱۰:۴۶ ب.ظ

امروز هم مزاحم داشتیم دو تا خانم بودن اونی ک همراه بود چقد دلنشین بود ولی اون یکی چقد سفت و سخت بود ترسناکم بود...

خاستم لباسی رو ک دیروز خریدم بپوشم ک مادر جان نذاشت ی پیرهن سبز پوشیدم... 

لباس جشن حنابندون خواهرم... 

مشکلش این بود ک خودش کوتاه بود خاستم بشینم رو مبل کلن داغون شد.... خخخخخخ

هیچی ازشون نمیدونم فقط اینکه پسره لیسانس داشت و توی بیمارستان کار میکرد.. حالا چیکاره بود تو بیمارسان نمیدونم...

خواهرم میگه تو خاستگاری همه دروغ میگن... همه حرفایی ک خونواده یا خود پسره میزنن همش دروغه...

ازاون موقع منم کنجکاو نیستم ازشون چیزی بپرسم.. هی میان و میرن بعد هم میگن توقعات دخترا بالاس.....

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۱۰/۱۵

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی