آرزوی سپید

حرف هایی ک وقت خواب روی ذهنم پا میکوبند

آرزوی سپید

حرف هایی ک وقت خواب روی ذهنم پا میکوبند

من فکر میکنم نوشتن اتفاقات روزانه خیلی مهمه حالا هرچقدرم ک ساده و معمولی یا بد باشن، بعد ها ب صاحب خاطرات کمک میکنه تصویر بهتری از گذشتش داشته باشه و وقتی دلتنگ گذشت ها میشه بتونه باهاشون خوش باشه...
میدونم ک روزی میرسه ک دلم برای این روزهام تنگ میشه...

ژانر

وقتی زیادی هستی

يكشنبه, ۳ بهمن ۱۳۹۵، ۰۴:۵۶ ق.ظ

حالم خوش نیس معلوم نیس چمه حوصله هیچی رو ندارم خودمم نمیدونم چی میخام صوب شد ولی هنوز چشمام آخ سرم هم نگفتن  خیلی سردرگمم حالم از این زندگی بهم میخوره حس آزادی ندارم  مامانی تصمیم گرفته این آخرین خواستگارم باشه و قال قضیه رو بکنه تا حرفی میزنم بلافاصله میگه مگه سنت کمه همش میگه ی نگا ب خودت کردی امشب دعوا کردم دیگه خسته شدم زیادیم رو دستش نمیدونم چرا اینطوریه نمیدونم چرا همش تحقیرم میکنه همش اعتماد ب نفسمو داغون میکنه کاش بفهمه این رفتاراش هیچ وقت یادم نمیره کاش بدونه داره مث بی بی همه رو از خودش دور میکنه بعد ک دید تنها شده لابد هی میخاد بگه بیاید پیشم.... ن مادر من من کسی اذیتم کنه ترکش میکنم. اینو بارها بهش گفتم میدونه اخلاقمو ولی باز.... میدونه بدم میاد ازین حرفاش میدونه.. درد اینجاس ک میدونه و اذیت میکنه..

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۵/۱۱/۰۳
راضیه ...

نظرات  (۲)

مامانت خیلی اشتباه میکنه خوبه جای مامان من نیس هنوز دختر و پسر مجرد بالای 30سال داره
اما ادن قسمت دوریش دقیقا خاندان مادری منم اینجوریه بیشترم مامانم کاری میکنه تصمیم مشابه تورو بگیریم
برو پیش یه مشاور .. سعی کن مادرت رو هم با خودت ببری.
ببخشید .. این تنها چیزیه که به ذهنم میرسه.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی