انتظارات من از بابا و مامان
پنجشنبه, ۷ بهمن ۱۳۹۵، ۰۱:۵۳ ق.ظ
س جلسه صحبت کردیم عملا حرفام تموم شدس... ولی ته دلم ی ترس بزرگه.... دیشب نشستم ب صحبت با بابایی ک من چطوری میتونم مطمن بشم! بهش میگم سریع پیش نریم صحبت کنیم رفت و آمد کنیم... میگه چیزی ک مد نظرته اصلن امکان پذیر نیس. یعنی آب پاکی رو ریخت رو دستم... قشنگ متوجه شد منظورمو و ج رد داد...
میگم من آمادگی فکریشو ندارم الان میگه بزار هر وقت آمادگیشو داشتی...
مامان میگه میدونم چی میخای ولی نمیشه... اگه بخاید بیرون برید چت کنید حرف بزنید یا باید گناه کنید یا اگه بگو بخند نکنید هم سرد میشید...
بابا هم گفت اینا همش ب ضرر خودته...
۹۵/۱۱/۰۷