ناراحت برگشت
دوشنبه, ۱۶ اسفند ۱۳۹۵، ۰۷:۳۸ ق.ظ
دیروز عصر آقایی اومد با کلی ذوق کت شلوار و پیرهنشو خریدیم... کفش پیدا نکردیم... همون حلقه گرونه رو هم خاست برام بخره... ولی سفارش دادیم... خوشحال خوشحال رفتیم شام خوردیم. پیتزا و بال سوخاری... چقد خوش گذشششت...
شب تمام رو مخم رفت ک باهاش برم تا تنها برنگرده، هنوز براش حلقه پیدا نکردیم... نقره های اینجا رو دوست تداره، میگه از شهر خودشون بخریم... دیگه دیره فرصت نمیکنم برم شهر اونا... امروز صوب بعد اون همه شادی دپرس بود.. یعنی عصبانی بود ولی ب رو خودش نمیپرد... الانم من ب شدت دپرسم...۷
۹۵/۱۲/۱۶