آرزوی سپید

حرف هایی ک وقت خواب روی ذهنم پا میکوبند

آرزوی سپید

حرف هایی ک وقت خواب روی ذهنم پا میکوبند

من فکر میکنم نوشتن اتفاقات روزانه خیلی مهمه حالا هرچقدرم ک ساده و معمولی یا بد باشن، بعد ها ب صاحب خاطرات کمک میکنه تصویر بهتری از گذشتش داشته باشه و وقتی دلتنگ گذشت ها میشه بتونه باهاشون خوش باشه...
میدونم ک روزی میرسه ک دلم برای این روزهام تنگ میشه...

ژانر

دلم میخاد برم خونمون

سه شنبه, ۸ فروردين ۱۳۹۶، ۰۴:۴۰ ب.ظ

از جمعه اومدیم خونه شوهرم اینا.. هنوز خیلی از عیددیدنی هارو نرفتیم... دیشب خونه سه تا نوعروس رفتیم... یکیشون تا رفتیم خونشون مامان باباشم اومدن خونه دخترشون... دومی مامان بابای پسره نزدیک بود اومدن خونشون.... سومی طبقه بالایی خونه برادر شوهرش بودن خونه مامانشم انگار نزدیک بود اگه باباش خونه بود شاید مامان بابای اونم میومدن....

.

.

.

خیلی دلم گرفته میخام برم خونمون حتی اگه استقبال گرمی ازم نشه.. بازم میخام برم. دیشب جلو اشکامو تقریبا گرفتم ولی الان نمیتونم... دلم میخاد بزنگم خونمون ولی بد موقعس شاید مامانی خواب باشه.. ب خواهرامم زنگیدم هیشکدوم ج ندادن... یا خواب ان یا گوشی تو اتاقه اونا نیستن..

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۶/۰۱/۰۸
راضیه ...

نظرات  (۲)

سلام
هووووووووووووووف چه خبره این همه موندی اونجا
خونه ی مادرشوهرت الان هستی ؟ خوبه که طاقت میاری ! این یه حسن بی شوخی میگم من شب جای غریب خوابم نمی بره خوبه که راحتی
ان شاالله که خوشبخت شی عزیزم :-)
پاسخ:
سلام مگه شما خونه مادر شوهرت خوابپ نمیبره؟
سلام
ازدواج نکردم خواهرم هم با اینکه با پسرخاله م بود بابام نمیزاشت شب اونجا بخوابه
خوبه که خانوادت اجازه میدن

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی