دعوا با طعم دلتنگی
يكشنبه, ۲۱ خرداد ۱۳۹۶، ۰۶:۲۶ ق.ظ
دیشب بدون اینکه دست خودم باشه با آقایی دعوا کردم...
از مهمونی برگشته خسته، رنجور، گرفته، صداش خم خمو...
میگم چی شده؟
میگه هیچی
میگم خوش گذشت مهمونی؟
میگه هیچ وقت اینو ازم نپرس!
میگم چرا؟
میگه تو ک نباشی هیچی و هیجا خوش نمیگذره... اصلنم خوب نبود...
خیلی حرفیدیم بحث کردیم... از شدت دلتنگی و دوری عصبی شده بودیم...
خیلی سخته...
واسه احیا پنجشنبه میگفت تو فقط بگو میای، من شده آسمون و زمینو بهم میدوزم میام دنبالت...
دوس دارم برم ولی میخام خونمون باشم!!!
۹۶/۰۳/۲۱