آرزوی سپید

حرف هایی ک وقت خواب روی ذهنم پا میکوبند

آرزوی سپید

حرف هایی ک وقت خواب روی ذهنم پا میکوبند

من فکر میکنم نوشتن اتفاقات روزانه خیلی مهمه حالا هرچقدرم ک ساده و معمولی یا بد باشن، بعد ها ب صاحب خاطرات کمک میکنه تصویر بهتری از گذشتش داشته باشه و وقتی دلتنگ گذشت ها میشه بتونه باهاشون خوش باشه...
میدونم ک روزی میرسه ک دلم برای این روزهام تنگ میشه...

ژانر
دلم برای استاد راهنمام تنگ شده خیلی وقته ازش خبر ندارم البته اون اس داده ولی حالمو ک نپرسیده گفته مقالاتت کو
خو حال ندارم  بنویسم اصلن هنوز اصلاحاتم مونده 
چرا اینا متوجه جمله حسش نیس نیستن.....
من الان دلم خرید میخاد........ بازار....... کیف و کفش میخام....... ولی از کیف و کفشای اینجا اصلن خوشم نیومده........ 
اصلن دلم فیلم میخاد

دوس دارم نیمه شب اتفاق افتادو ببینم....... ساغرم شکست ای ساقییییییییی رفته ام ز دست ای ساقیییییییییی 
در میان طوفان 
بر موج غم نشسته منم

              در زورق شکسته منم

                           ای ناخدای عالم

تا نام من رقم زده شد

              یک باره مهر غم زده شد

                                   بر سرنوشت آدم

ساغرم شکست ای ساقی          رفته ام ز دست ای ساقی

تو تشنه کامم کشتی

              در سراب ناکامی ها

                          ای بلای نافرجامی ها

نبرده لب بر جامی

             میکشم به دوش از حسرت

                               بار مستی و بدنامی ها

بر موج غم نشسته منم

                بر زورق شکسته منم 

                             ای ناخدای عالم

تا نام من رقم زده شد

              یک باره مهر غم زده شد

                                   بر سرنوشت آدم


دیگه باقیشو بلد نیستم...... بیستمو بدید میخام برم........ والا... خخخ

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ آذر ۹۵ ، ۰۰:۰۶
راضیه ...
سلام
اصلن یادم نبود وبلاگ دارم.. یادمم نیس کی اینو ساختم یا اصلا قصدم ازش چی بود...

ولی چ جای خوووبی خخخخ


امروز تو یکی از کتابای دبیرستانم دستخط خودمو خوندم ک نوشته بودم آرزوهایت را یادداشت کن، شاید روزی آنها رو فراموش کنی، اما خدا فراموش نمی کند.. حرف قشنگیه، نمیدونم از کیه
فردا تولد دوست خواهرمه فرصت نکرده بود بره براش کادو بخره یکی از کتابهاشو خواست بهش بده دیدم کتابی ک خودم براش خریدم رو میخاد کادو بده!!! خیلی ناراحت شدم رفتم تو کتابهامو بگردم میدونستم یه رمان نو دارم بعد کلی مرور خاطره با کتابای دبیرستانم پیداش کردم..  
من ک اهل رمان خوندن نیستم یادمه دوفصل از اول دو فصل از وسط و دو فصلم از آخرش خوندم خخخخخ البته از هر صفحه س 4 خط بیشتر حال نداشتم بخونم... الان اصنم یادم نمیاد درباره چی بود... خیلی دختر خوووبیمممم خخخخخخ 
اصن خراب کتاب و مطالعم خخخخخ
ولی خوب شد اون کتابه رو سال 88 خریده بودم تو ی شب زمستونی سسسسسرد 
کتابفروشیه حسابی گرم بود داشتم از گرما خفه میشدم واسه همین نتونستم ی رمان خوب پیدا کنم... اون موقع کرج بودم دوستامم هی میگفتن دیر شد..
ولی خوب همین ک اینجا ب درد خورد خیلی خوشحالم.. بیشتر از اینکه کتابی ک خودم براش خریده بودمو خیلی دوست داشتم اتفاقا اونم تو زمستون خریدم ی روز عصر. س تا کتابفروشی تو نادری رو گشتم چیزی ک میخاستمو پیدا نکردم ولی اینم خوب بود. کادوی تولدش بود. 
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ آذر ۹۵ ، ۲۳:۴۱
راضیه ...

حالا ک باید باشی نیستی...


به مدت تمام دلتنگی هایم به من بدهکاری
وعده ما باشد روزی ک دلتنگم شدی


۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ شهریور ۹۴ ، ۰۲:۰۱
راضیه ...

یه آدمایی هستن ک دلت رو واسه آدمایی ک نیستن تنگ میکنن!!!

.........

دلتنگی تموم نمیشه 
فقط از روزی ب روز دیگه منتقل میشه

.........

گردش سال فقط یک شب یلدا دارد 
و من 
بدون تو
هزاران شب یلدا دارم...

دلتنگ
۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۷ شهریور ۹۴ ، ۰۰:۱۱
راضیه ...

از تو 
زیبایی ات کافی است 
کمی برای گنجشک ها بپاشم 
کمی به روی شمعدانی ها 
و کمی...
راستی
از مسیری که رفته ای 
اطلسی تمام کوچه را برداشته 
و همسایه ها عجیب مهربان شده اند...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ شهریور ۹۴ ، ۲۳:۱۲
راضیه ...