آرزوی سپید

حرف هایی ک وقت خواب روی ذهنم پا میکوبند

آرزوی سپید

حرف هایی ک وقت خواب روی ذهنم پا میکوبند

من فکر میکنم نوشتن اتفاقات روزانه خیلی مهمه حالا هرچقدرم ک ساده و معمولی یا بد باشن، بعد ها ب صاحب خاطرات کمک میکنه تصویر بهتری از گذشتش داشته باشه و وقتی دلتنگ گذشت ها میشه بتونه باهاشون خوش باشه...
میدونم ک روزی میرسه ک دلم برای این روزهام تنگ میشه...

ژانر

امروز نذری داریم.. آقایی رو نیست.. خواهرم و دامادمونم نیس... بازهم پسر عموم میاد کمک... با عموم... آخه چرا؟؟؟

از این ب بعد آسمون ب زمین بیاد باید پنجشنبه و جمعه اینجا باشه... هیچ مهمونی و برنامه ای رو نباید بره!!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ خرداد ۹۶ ، ۱۶:۰۶
راضیه ...

دیروز عصر آقایی اومد.. با ی ظرف شله زرد.. من تو حموم بودم ک رسید.. اتاقم بهم ریخته.. داغوووون.. میخاست امروز ساعت 10 برگرده ک روزه اش باطل نشه.. ولی خیلی خسته بود خوابید تا عصر.. ساعت 7 بود ک رفت.. امشب مهمون بودن افطار..

مامان میگه نباید میزاشتم امروز میرفت.. باید ازش میخاستم بیشتر بمونه.. خودشم میخاست بمونه ولی ب خاطر مهمونی امشب رفت.. اونم ب خاطر مامان باباش ک ببردشون و برشون گردونه.. مامانی میگه کل هفته خونه خودشونه پیش مامان باباش.. دو روز تعطیلی نمیتونه واسه تو وقت بزاره؟!! 

اون هفته هم ب خاطر مهمونی مامانش زودتر رفت.. آخر هفته نموند.. هفته آینده هم احیا دارن.. کلا نمیاد.. اینطوری نمیشه انگار... بهش ک فکر میکنم انگار مامانش محکم گرفتدش تو مشتش.. ولی اون با عزیزم قوربونت برم باهاش صحبت میکنه.. منم نمیخام از هم جداشون کنم.. نمیخام هم بد باهاش صحبت کنم.. نمیخام بینمون اختلاف پیش بیاد.. ولی مامانی میگه بعدها از این دل رحمی ها و مهربونی هات پشیمون میشی... 

من باید چیکار کنم؟؟

از همین الان دلم براش تنگ شده.. میخاست بره دیدم غمگینه، گفتم چی شده گفت خیلی باهات حرف داشتم فرصت هیچکدوم نشد و ازین حرفا.. میگم خو بگو میگفت دیره باید برم.. همش آب و تاب میداد ک حالا نمیشه هم تو تلفن بهت بگم و الان ناراحت میشی و....

خلاصه ماجرا ازین قراره میخاد مغازه بزنه..

اونم با پسر داییش..

برادر همین دختر داییش ک نمیتونم ببینمش..

و توی مغازه دایی..

خود مغازه دار شدنش ی طرف.. مغازه داییش ی طرف...

خیلی سختمه.. خیییلییی

ولی میبینم داره ب هر در و دیواری میزنه با کار..

ی مغازه دیگه هم هست ک مال برادر دوستشه.. ازین زیراکسی های جلوی دانشگاه.. ده ساله اونجا مغازه داره.. کارش خوب گرفته.. ولی نمیدونم چقد درامد آقایی میشه.. 

این مفازه دایی هم ک نو پاس.. نمیدونم مغازه ی پاساژه یا جلوی ی مجتمعه.. ولی تو منطقه مسکونیه.. هنوز هم نمیدونن چی میخان بزنن.. شاید پوشاک بچه.. شاید لوازم آشپزخونه و چشم روشنی.. 

و اما ساعت کار..

زیراکسی های دانشگاه ک با دانشگا باز میشن.. از 8-9 صبح تا 10 شب.. تابسونا فقط از ساعت 1-2 میبندن تا 6. دوباره 6-10 تو مغازه ان..

مغازه دایی 10 صبح تا 10 شب.. شاید 1-4 ببندن... 

تازه اسمش مغازه داییه... ولی میگه شاید دایی سال اول ازشون کرایه نگیره.. ب نظر من ک حرف الکیه.. من حوصله نون و نمک و اینا ندارم.. دوس ندارم احساس کنم نون تو خونمو یکی دیگه میده.. خصوصا ک از دخترای این داییه ب شدت بدم میاد.. همش دارم فک میکنم نمک خورده میشیم.. میترسم دخترا دایی یا زن دایی حرفی بهم بزنن.. منم اکثرا این تیکه انداختنا رو دیر میگیرم و نمیتونم جواب بدم... 

مثلا همین دیشب خونه خالم بودیم.. خالم برگشته میگه خب گشتی تو خونوادشون ک بهت گفتم.. میگم دنبال چی خاله؟ میگه دنبال ی دختر چشم رنگی.... 

پسر خالم همسن منه.. گیر داده دختر چشم رنگی میخاد.. 

من ساده میگم ن.. اصن یادم نبوده ولی ندارن یادم نیس دیده باشم.. دختر خالم هی داره آدرس میده فلانی تو عقدت ... یهو یادم افتاد.. از فامیلای داماد اقایی اینا.. گفتم باشه از خواهر شوهرم میپرسم..

امروز ب مامانی میگم مامانی چطور باید ب خواهر شوهرم اینو بگم.. میگه تو چیکار داری اصلن.. طرف خودش بره بگرده.. فردا چیزی شد نگن تو معررفشون بودی.. البته بعدش کلی نق زد ک تا دختر داشت هیچ خبری نشد.. حالا ک دختراشو شوهر داده همه ازش آدرس دختر میخان... 

مامانی هم حق داره.. این همه تو خونوادمون پسر همسن من و خواهرم بود.. ولی هیچ کدومشون خیری نداشت.. الان مامانم دوتا داماد داره ک تقریبا آه در بساط ندارن.. و ازین ناراحته هنوزم ک چرا جیبشون ب اندازه خودمون نبوده... 

اینم حرفیه.. من برم خودم تو رودربایستی بندازم ب خاطر کی؟؟ چقدم از پسر خالم بدممممم میاد.. از بچگیم ازش بدم میومده.. کلن ن فقط این از نمام پسرای فامیلمون خوشم نمیومد.. 

چقد مسایل مادی مهمه!! کیه اون ک میگه مادی مهم نیس.. منم فک میکردم خیلی مهم نیسولی الان ب نظرم خیلی مهمه... الان دارم تاثیرشو میبینم...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ خرداد ۹۶ ، ۲۳:۲۷
راضیه ...

امروز آقایی میاد..

گفته سعی میکنه ۱،۱/۵ راه بیوفته.. اینجوری ۳-۴ میرسه...

از سحر تا الان حیاط رو شستم اون یکی حیاطم نصفه شستم.. شلنگ حیاط رو نبود!

الان بیحال افتادم رو تخت... حموم باید برم... ی دستی ب موهام بکشم... اتاق زلزلسس... هنوز اون ساک ک تهران باهام بود همچنان همون طور تو اتاقه.... حتی ی دونه خیاری ک هفته پیش از صبحونه آقایی باقی مونده بود همچنان سرجاشتو اتاقه... و همینطور پلاستیک نون ها... ک البته کپک زدن... و گوشه و کنار و وسط اتاق پر از لباس هست... میزم برا خودش کمدی شده.... کمدهام جا ندارن! نمیدونم این لباسارو کجا بزارم!!!!

اصلن در توانم نیس اتاق مرتب کنم... 

بدتر از همه باید تصمیم بگیرم هرچیزی رو کجا بزارم... وووووای.....

الان دقیقا از کجا شروع کنم!! 

تازه خوابمم میاد..

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ خرداد ۹۶ ، ۰۷:۴۷
راضیه ...

ب نظرتون دامن این لباس چند متر پارچه میخاد؟

البته بدون دنباله..  

به نظرتون با پارچه کرپ باربی خوب میشه؟اونم سبز کمرنگش

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۱ ۱۷ خرداد ۹۶ ، ۱۸:۲۰
راضیه ...

این روزا بابایی تو خودشه، احتمالا از من ناراحته!! بهش حق میدم ولی ن زیاد.. ب خودم بیشتر حق میدم. همیشه تو ماه رمضونا تیپ قهر میگیردش!  تا حالا تجربه کردین کاری رو خودتون تنهایی انجام بدین ولی سودش برا همه باشه؟!! بعد وقتی دارید اون کارو میکنید حرص بخوریدک چرا بقیه کمک نمیکنن.. فک کنم مشکل بابا اینطور چیزیه! ولی هر وقت بهش میگیم میگه ن من تفریحم اینه، این کار علاقمه! و کلی ازش تعریف میکنه! ولی من ی ظرف بخام بشورم ببینم خواهرم بیکار تو خونس یا پای تلویزیونه و کاری نمیکنه کلی حرص میخورم ک چرا فقط من باید ظرف بشورم؟!! اعتراف میکنم چندین بار بهش گفتم ظرفتو من نمیشورم ظرف خودتو خودت بشور....  اصلنم کار اشتباهی نکردم

خلاصه این بابایی ما انگار دوس نداره دختراش با خاطره خوش از این خونه برن... خونه آقایی اینا ک میرم مامان باباش همش قوربون صدقش میرن حالا اونا جلوی منه اینطوریه!! تهران ک بودیم مامانش زنگ میزد بهش گریه میکرد ک دلش تنگ شده و پاشو بیا... 

البته همه این قوربون صدقه ها واسه این بود آخر هفته مهمونی داشت ب پسرش میگفت بیاد ک خریدهارو انجام بده!! از این ماجرا دیگه ازش خوشم نمیاد.. هنوز یادمه تهران بودیم ساعت 12 شب ب بعد زنگ زد خواب بودیم حال نداشتم ج بدم.. 3 بار زنگید ب گوشی مون ساعت 1 و نیم بود فک کنم زنگید خونه، قشنگ بیدارمون کرد تا بهش بگم خوابیم.. فرداش دقیقا موقع رفتنمون زنگید نیم ساعت 45 دقیقه حرف زد با پسرش.. تازه آقایی جلو من باهاش صحبت نکرد، وقتی تلفنشون تموم شد قیافه آقایی ویران بود.. با اوقات  تلخی رفتیم خرید.. حالا زنگ زده بوده گفته گردنم درد میکنه کی میای منو ببری دکتر.. درحالی ک هفته پیش دکتر بوده چون از دستگاه ماساژ استفاده نمیکرد همچنان گردنش درد میکرد... 

این وابستگی داره اذیتم میکنه.. من نمیتونم ی جا بند بشم.. چرا اون یکی پسرش هیچ کاری نمیکنه تو خونه؟! از وقتی عقد کردم فقط دووبار خونه مامانش رفته ک ی بارم مهمون بودن... اینهمه من اونجا بودم اینارو ندیدم!

بعد از همه این حرفا مامان باباش هیچ پولی واسه خرج عروسیمون نمیدن! هیچ پولی واسه خونمون نمیدن!! خرج عروسی رو خودش میده.. خرج خونه رو خودش میده! البته نمیدونم از کجا رفتیم تهران 6 تومن خرج کرد، 9 تومن شب عروسیه، 4 تومن لباس عروس و آرایشگا و آتلیه.. 20 تومنم رهن خونه..

چرا باید مامان بابای شوهرم رو دوس داشته باشم؟؟؟

هزینه ساخت خونمونو ک بابام میده، جهاز رو ک بابام داده، اون وقت عزت احتراما رو همیشه سر زدن ها واسه مامان بابای اون ان... بابای منم سنش بالاس، هر روز داره لاغر تر میشه، الان دیگه رسیده ب 63 کیلو!!! بعضی چیزارو یادش میره.. کمردرد هم هیچ وقت با روغن زدن و چرب کردن خوب نمیشه... تو فکر رفتنشنو میبینم وقتی میریم خونه خالم و میشنویم ک دختر خالم هر شب میاد خونه باباش سر میزنه، یا شام درست میکنه میاره خونه باباش همه میخورن... درسته الان یکم با بابا حرفم شده ولی منم عزیز دردونه ای بودم برا خودم!! تو فاصله یه سال و نیم دو تا دختر بابام رفتن شهر دیگه... دیگه هر وقت بیان مهمون ان.. نمیتونن هر شب بیان نمیتونن هر عید و مناسبت بیان... خونمون خلوت تر و ساکت تر شده.... 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ خرداد ۹۶ ، ۱۵:۲۶
راضیه ...

امروز مامانی امتحان داره.. امتحان سیره امام.. ۶۰ صفحسسس.. خودش همشو خونده ر منم گفته خونمش حال ندارم ولی... 

اینجاست ک باید بگی هر کی بهش رای داده حالا کتابشم بخونه... والا....

من ک نبودم ک بخام رای بدم... همشم کلمه قلمبه سلمبه داره، سرم گیج میره....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ خرداد ۹۶ ، ۱۲:۰۲
راضیه ...

راستی آقایی دو روزه میره سر کار..

ی کار جدید...

البته همچینم جدید نیس، ی سال پیش کلن تو همین کار بوده...

منم اصلن کارشو دوس ندارم

باز بعد س ماه بیکاری انگار بهتر از هیچه...

منم زیادی الاف بودم باید فکر ی کاری، ی درامدی برا زندگیمون باشم...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ خرداد ۹۶ ، ۱۰:۲۰
راضیه ...

۱۵ روز مسافرتمون طول کشید... ٨ روز مامانی باهامون بود... بحث و ناراحتی هم پیش میومد.. ی بار سر مشکل اسنپ من و اینکه بدجا و بد موقعی گیر افتاده بودیم... ولی از دلم در اورد... 

کلن ی بار من غذا درست کردم ی بارم خودش... صبح بیدار میشدم میدیدم لباسارو دیشب شسته...

تنها چیزی ک اذیتمون میکرد درد دندوناش بود ک وقت خواب سراغش میومد...

چقدر راه رفتیم... همش پا درد.... خستگی... یعنی صبح روز بعد ک میخاستیم بریم بیرون هنوز از روز قبل پامون درد میکرد...

اصن زجر میکشیدیم... هر روز بعد نماز ظهر لقمه نون پنیر میخوردیم... خخخخخ

کلن ٨ روز مدام بازار بودیم باقیش درگیر سفارش و تحویل بودیم...

خیلیم بدرد نمیخوره بری بازار تهران خرید کنیااا همون بغل خونه خودمون خرید میکردم راحتتر بود... تنها تفاوتش تنوع بود ک تازه سردرگم میشدم... ولی خب کیف داد رفتیم خرید...

خونه عمه ام رفتیم، خونه دوست آقامون رفتیم، خونه خالم رفتیم، اولین مسافرت زیارتیمون هم شد، قم هم رفتیم، خلاصه خوش گذشت...

حیف ب ماه رمضون رسیدیم وگرنه بیشتر میموندیم.. خخخخ

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ خرداد ۹۶ ، ۰۳:۱۳
راضیه ...

سلام اونقدر اتفاقای خوب و غیر خوب تند تند گذشتن ک وقت نشد بنویسمشون...

دیشب خواهرم اومد خریدهامو دید... آخرش گفت چرا ی چیز شیک نخریدی؟!!! 

درباره سرویس خواب هم گفت چرا تاج دار نخریدی؟

کلا دیگه ذوقی سر نشون دادنشون و تعریف کردنشون واسه بقیه ندارم.....

خب بلور شیک و خوب سنگینه!! من دوس ندارم... ظرف  های پذیرایی و شیرینی خوشکل هم همشون طرح ورساچه داشتن نخریدم....

من طرح ساده دوس دارم....

سرویس قاشقم ک هیچ طرحی ندارن ساده ساده...

چینی هام طرحشون کوچیک و خلوته.. فقط مشکلشون اینه دیس کم دارن...

قابلمه هامو خیلی دوس دارم رنگشون بین سرخابی و بنفشه ی سری قابلمه تفلون سبز سال داشتم

جاادویه ای رو سفید خریدم فروشنده گفت همرنگ یخچالت بردار...

اتو و میزش هم ک قرمز ان... 

سرویس خواب سفید بنفشه

روتختی سفید و بنفش با گل های یاسی

فرش فیروزه ای فک کنم!

دیگه بقیش یادم نیس...

ولی شما برا لباس عروس قم نرید... لباساشون همه دست چندم بودن.. خیلیم بد دوخت... 

ولی برا سرویس خواب و مبلمان برید نعمت آباد، روتختی و پرده عبدالله آباد!!

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ خرداد ۹۶ ، ۲۳:۳۳
راضیه ...

از موقع عقدم بهم گفتن فلان دخترخالش لباس عروسشو رفته از قم خریده 350:|||| 

گفتن خعععلی هم خوشکل بوده...

امروز زنگیدم آدرس بپرسم ازش گفت 700 خریده!!! 

واقعن قم تولیدی لباس عروس داره؟!! و یا قیمت هاشون مناسب تره؟؟!!

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۱:۵۱
راضیه ...