ی صبح جمعه بارونی و سرد...
پر از بی خبری...
پر از انتظار...
وقتی باروون میاد دوس دارم زیر بارون رو پل قدم بزنم..
دوس دارم از رو پل بارون ریختن روی آب رو ببینم... تو هم باشی... سرد هم باشه......
ی صبح جمعه بارونی و سرد...
پر از بی خبری...
پر از انتظار...
وقتی باروون میاد دوس دارم زیر بارون رو پل قدم بزنم..
دوس دارم از رو پل بارون ریختن روی آب رو ببینم... تو هم باشی... سرد هم باشه......
من فقط ی نفرو میخام باهاش بحرفمممم
دلم تنگ شده.. چرا شمارمو نمیگیره؟؟؟ چرا نمیزنگه بام بحرفه؟؟؟
اصن چطور دلش میاد تنهایی بره عروسی؟؟؟ (فرداشب عروسی دعوتن)
کاش فردا ی شنبه بود... یعنی میخاد همینجوری خونشون بمونه هیچ بهم سر نزنه؟؟!!!! اصن اومد باید تیکه بارونش کنم:(((|||| اعصاب مصاب نداریم والااااا
س روزه بارونه، اخبار گفت دیگه بارون تموم میشه.. ولی هیچ خاطره ساز نشد..
اولین بارون پارسال رو یادم نیس ولی اولین بارون پریسال رو خوب یادمه.....
تو جاده بودم همش زمینا خیس بود ولی بارون نبود وقتی رسیدم ترمینال بارون شروع شد کمی خیس شدم تا بابایی اومد دنبالم...
اون شب ی خاستگار داشتم..
البته اون وقتا قدرشو نمیدونستم ولی الان ک یهو ب ذهنم رسید از بقیه خوش صحبت تر مودب تر و خوش لباس تر بود.. تازه چهره اش شبیه خودمم بود...
همه چیزش خوب بود فقط ی مشکل کوچولو داشت و اونم بختیاری بودنش بود.... نکه بختیاریا بد ان ولی خب ب نظرم وصلت بین قشر هایی ک مشکلی با هم دارن اصلن خوب نیس مگراینکه کرم بحث و دعوا داشته باشی!!!
دلم براش تنگ شده بچه پرکاری بود س تا درامد داشت... چهره اش و حرف زدنش ب دل مینشست... میدونی بعضیا ن تنها ب دل نمیشینن تازه ی حس بدی هم ازشون بهت دست میده اونقدر ک دوس داری اون روزو کلن از صفحه خاطراتت پاک کنی.
کاش دربارش تحقیق میکردم شاید بختیاری نبود..
حالا ک چی یادش افتادم.....
دلم چیپس و ماست موسیر میخاد
دلم میخاد برم خرید، ولی اصلن نمیتونم از خونه بیرون برم!! نمیدونم چرا...
چشم رو هم بزاری شب میشه و هوا سرد...
چرا این روزا اصن خوش نمیگذره؟! ازن هفته هم گذشت.. هنوز جواب استادو ندادم... هنوز مقاله هامو ننوشتم... چرا اینقد تنبلم؟؟
ب قول دوستم زندگی انگلی... بخور و بخواب...
باید این روند رو تغییر بدم ولی نمیدونم چجوری!