آرزوی سپید

حرف هایی ک وقت خواب روی ذهنم پا میکوبند

آرزوی سپید

حرف هایی ک وقت خواب روی ذهنم پا میکوبند

من فکر میکنم نوشتن اتفاقات روزانه خیلی مهمه حالا هرچقدرم ک ساده و معمولی یا بد باشن، بعد ها ب صاحب خاطرات کمک میکنه تصویر بهتری از گذشتش داشته باشه و وقتی دلتنگ گذشت ها میشه بتونه باهاشون خوش باشه...
میدونم ک روزی میرسه ک دلم برای این روزهام تنگ میشه...

ژانر

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خواستگار» ثبت شده است

قبلا ی بار زنگید دم اربعین بود گفت شما بیاید اهواز ما دخترتونو ببینیم!! دوس دارم قبل خواستگاری دخترتونو ببینم!!!!!

بعد اربعین زنگید گفت صفر تموم بشه میایم. ی بار دیگه زنگید گفت نمیدونم کیمون فوت شده. چهلم نمیدونم کیشون ک گذشت زنگ زده میگه میخایم بیایم همین روزا... این دفعه میگه فلان روز میخام با پسرم بیام. بعد روزش عوض شد. بعد همراه هاش عوض شد... یعنی ب جا پسرش دختراش میان!!!!!

خیلی سخت گیر ان!!! میترسم ازشون... خیلی زنگ میزنن.. هر بار ک زنگ میزنه ی ماجرایی داره

مغزم داره سوت میکشه... فقط دارم ب اون 15 یا 20 دقیقه فک میکنم ک خودشو دختراش خونمونن... 

ازین بعد چهلم اومدنا خاطره خوبی ندارم... قبلا یکی بعد چهلم مامانش اومد با اینکه خیلی شبیه خواهرش بودم ولی دیگه خبری ازشون نشد..

۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۱ دی ۹۵ ، ۱۳:۳۸
راضیه ...

امروز هم مزاحم داشتیم دو تا خانم بودن اونی ک همراه بود چقد دلنشین بود ولی اون یکی چقد سفت و سخت بود ترسناکم بود...

خاستم لباسی رو ک دیروز خریدم بپوشم ک مادر جان نذاشت ی پیرهن سبز پوشیدم... 

لباس جشن حنابندون خواهرم... 

مشکلش این بود ک خودش کوتاه بود خاستم بشینم رو مبل کلن داغون شد.... خخخخخخ

هیچی ازشون نمیدونم فقط اینکه پسره لیسانس داشت و توی بیمارستان کار میکرد.. حالا چیکاره بود تو بیمارسان نمیدونم...

خواهرم میگه تو خاستگاری همه دروغ میگن... همه حرفایی ک خونواده یا خود پسره میزنن همش دروغه...

ازاون موقع منم کنجکاو نیستم ازشون چیزی بپرسم.. هی میان و میرن بعد هم میگن توقعات دخترا بالاس.....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ دی ۹۵ ، ۲۲:۴۶
راضیه ...

امروز ی خاستگار داشتم البته من بهشون میگم مزاحم... چون میان میبینن میرن.. نمیتونی هم بگی چرا اومدی یا کی ب تو گفت بیای...

حالا طرف اومده (مامانش تنها) کلن حرف از مشکلات جامعه و ماجرای فسنجون پختنش برا همسایه و گله از اینکه چرا مردم میرن غذای آماده میخورن چرا خودشون درست نمیکنن!!!! خو ب من چ؟! اصن ب تو چ؟!

جز سلام و احوال پرسی حرفی با من نداشت...

تازه بچه یکی از شهرکای اطراف ان... ن میخام بدونم کی ب این آمار منو داده؟؟؟

بماند عاغا آخونده، امام جماعت مسجده، تو حوزه درس میده، تازه میخاد بره قم ادامه تحصیل......

من؟؟؟؟ آخوند؟؟؟؟؟

ی بار با ی آخوند تو خاستگاری حرف زدم... هرچی از دهنش دراومد گفت منم هر چی از دهنم در اومد گفتم...

چقدم حال کردم....

ن بیا بشینم برات مهد کودک راه بندازم روانیییییی

.

.

حالا ب کونمم نیس این منگله اومده خاستگاری ازین میسوزم مامانم میگه خدا رو چ دیدی شاید بختت همینه!

۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ دی ۹۵ ، ۲۲:۲۰
راضیه ...