آرزوی سپید

حرف هایی ک وقت خواب روی ذهنم پا میکوبند

آرزوی سپید

حرف هایی ک وقت خواب روی ذهنم پا میکوبند

من فکر میکنم نوشتن اتفاقات روزانه خیلی مهمه حالا هرچقدرم ک ساده و معمولی یا بد باشن، بعد ها ب صاحب خاطرات کمک میکنه تصویر بهتری از گذشتش داشته باشه و وقتی دلتنگ گذشت ها میشه بتونه باهاشون خوش باشه...
میدونم ک روزی میرسه ک دلم برای این روزهام تنگ میشه...

ژانر

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «زبون بد» ثبت شده است

نمیدونم چرا مترسم چیزی بنویسم، الان یکی دو هفته تا سالگرد ازدواجمون مونده ولی تو این مدت تمام مشکلات زمان عقد وجود داشتن ولی برام کمرنگ بودن حالا دارن دوباره پررنگ میشن. تو وجودم ی حس خیلی بد نسبت ب مامانش دارم با لبخند و داستان و خاطره طولانی همه مدل حرف و تیکه ای رو میزنه و اصلا حرفاش رو نمیتونم بیخیال بشم یا فراموش کنم، بدتر از همه وقتیه ک تازه جوابشم دادم ولی خب جواب مثلا 2 تا حرفشو ددادم و باقی حرفاش بی جواب موند تازه اینارم ک گفتم حس میکنم کم بودن...کلا اعصاب ندارم الان. بعد از هر بار ک میبینموشون یکی دو روز میریزم بهم. 

وقتی مجرد بودم از اینکه میدیدم گرف از حرف فک و فامیل شوهرش اذیت شده برام عجیب بود چرا دوباره میره پیششون! اصلا چرا جواب تند نمیده بهشون! یا چرا میشینه و ب حرفاشون فک میکنه اصلن بابا تو زندگی خودتو داری.. ولی الان خودم بهش دچار شدم...دلم میخاد ی شهر دیگه زندگی کنم دلم نمیخاد دیگه ببینمشون..

این هفته کلا بیکار خونه بودیم هر بار حرفشو پیش میکشیدم ک بریم خونه مامانم میگفت حالا صبر کن تا ببینیم چی پیش میاد، منتظر فلانی ام... آخر هفته شد قرار بود صبح پنجشنبه بریم (خونه مامانم اینا ی شهر دیگس ک دو ساعت از اینجا فاصله داره) ولی شب پنجشنبه زنگ زد مامانش احوال بپرسه اونم از آه و ناله گفت حالم بده مریضم هزار جام درد میکنه.. شب خوابید نخوابید صبح پاشد رفت ببینه کدوم بیمارستان آزمایشهای مامانش رو میتونه بگیره و برنامه رما رو بهم ریخت... اونوقت شب اومده میگه بریم خونه خالم اونم با مامانش و باباش. آخه اگه حالت بده اگه مریضی اگه آه و ناله داری بشین خونت ک بدتر نشی ولی نمیفهمه. فقط نمیخواد بزاره ما بریم خونه مامانم... چندین بار اینو گفته ک وقتی ما میریم خونه مامانم خیلی اذیت میشه این دفعه بهم گفت نمیشه مامانت اینا بیان اینجا...

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ مرداد ۹۷ ، ۱۷:۱۲
راضیه ...