آرزوی سپید

حرف هایی ک وقت خواب روی ذهنم پا میکوبند

آرزوی سپید

حرف هایی ک وقت خواب روی ذهنم پا میکوبند

من فکر میکنم نوشتن اتفاقات روزانه خیلی مهمه حالا هرچقدرم ک ساده و معمولی یا بد باشن، بعد ها ب صاحب خاطرات کمک میکنه تصویر بهتری از گذشتش داشته باشه و وقتی دلتنگ گذشت ها میشه بتونه باهاشون خوش باشه...
میدونم ک روزی میرسه ک دلم برای این روزهام تنگ میشه...

ژانر

دو هفته از عقدم گذشت

جمعه, ۲۹ بهمن ۱۳۹۵، ۰۹:۱۴ ب.ظ

دو هفته از عقدم گذشته امروز با آقایی رفتیم باغ.. بهترین عکس های عمرم رو گرفتیم.. خیلی دوسش دارم....

اونم همین حسو داره.. 

خیلی حرف برای زدن دارم.. ولی نمیدونم از کجا شروع کنم.. این روزا تکرار نشدنی ان.. خیلی قشنگن.. خدا نصیب همه دختر پسرا بکنه...

دیشب بالاخره ی سرویس طلا خریدیم.. الان ک نگاش میکنم دوسش ندارم ولی خب آقایی خیلی دوسش داره... اونم ب دو دلیل، اول اینکه اولین سرویسی بود ک ب گردنم دید تو ذهنش حک شد، دوم اینکه فروشندش مالیات رو حساب نمیکرد مشتری مدار بود خوشش اومد... البته هیچ وقت بهم نگفت چقد میخاد هزینه کنه تا خوب ک سرویس رو خریدیم اومدیم خونه امروز صوب ب زور گفت... الهی عزیزم بیشتر از حد انتظارش بود.. دو هفتس تمام طلافروش هارو دارم میگردم هم اینجا هم شهر اونا... دوتایی باهم هم رفتیم ولی اصلا نمیگفت چقدددی مد نظرشه... امروز صوب با ی ناراحتی تو چشماش گفت حلقه ارزون انتخاب کنم و اینکه نگین هاش برلیان نباشه.. منم صورتشو بوسیدم و گفتم قوربونت برم آقایییییم.. چرا زودتر بهم نگفتی!! هفته قبل تو بازار طلافروشا بهش گفتم نمیخام خیلی خرج کنی بهش گفتم دوس ندارم خیلی تو خرج بیوفتی و هی وام بگیری... خودش از خوبی برلیان میگفت... حالا میگردم دنبال ی حلقه قیمت پایین... فقط کاش از اول بهم میگفت من نمیدونستم دستش زیاد باز نیس....

الان دیگه میخام از خریدهای عقد دست بکشم باید حواسمو ب هزینه آرایشگا و آتلیه بدم..

خیلی دوسش دارم نمیخام احساس شرمندگی کنه ک مثلا نتونسته چیزی رو ک مدنظرمه برام تهیه کنه..

الان رو رخت خواب دیشبمون دراز کشیدم دیگه تختمو دوس ندارم..

ددیشب بهم گفت خاطرم خیلی براش عزیزه.. نمیدونم چرا یا ب چ دلیل.. اصن مگه دوس داشتن دلیل داره؟ من ک همه محبتمو نثارش میکنم... امروز میگفت اون موقع ک رفتیم مشاوره ژنتیک شمارمو حفظ کرده بوده!! البته ب روی خودش اصلن نیاورد.. اون شب بعد مشاوره ژنتیک وقتی خاست برگرده بهش گفتم رسیدی بهم خبر بده منتظر پیامت هستم

گفت خب من شمارتونو ندارم.. (اون موقع جمع میحرفید، نامحرم بودیم خخخخ) ی پیام بهم بدید شمارتون بیوفته رو گوشیم..

من گفتم منم شماره شما رو ندارم..

بعد گفت چرا عمو (بابام) ک دارن شمارمو..

من گفتم عمو داره من ک ندارم..

بعد گفت خب شمارمو بگم حفظ میکنید؟ چجوری بگم؟

منم گفتم من ک نمیخام بهت اس بدم شما میخای ب من خبر بدی.. هههههه

و این شد ک شمارمو گفتم و سیو کرد تو گوشیش... ههههههه

مامانی هم پیشمون بود داشت میخندید هههههه

وقتی رسید خونه ساعت ۲ شب بود... اس داد خانمم من الان رسیدم خونه... و این بود اولین باری ک منو خانم خودش صداکرد......

حالا اون موقع بیشتر از دو هفته بوده ک شماره خودشو مامانشو باباشو خونشونو دوست و رفیقاش رو ی برگه رو میز بوده! ک دامادشون داد ک ما مثلا بخایم تحقیق کنیم... فک کن تمام مدت شماره من حفظش بوده ههههههه من برعکس! تو تمام مدتی ک شمارش رو میز بود فقط نگاه کردم دیدم ایرانسله! دیگه باقی عددهاشو نگا نکردم... امروز ک اینو گفت بهش گفتم اتفاقا من شمارتو برنداشتم تا مطمن بشم ک آقاییم خودتی!! کلی کیف کرد...

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۵/۱۱/۲۹
راضیه ...

نظرات  (۲)

چقد پست حس خوب و شیرین داشت :)
دو تا ازین مطلبا بنویسین مشکل ازدواج ریشه کن میشه، همه میرن سر خونه زندگیشون! والاع P:
پاسخ:
ههههه ان شاالله این روزا و پست های شاد و شیرین روزی همه جوون ها....
۳۰ بهمن ۹۵ ، ۱۱:۲۶ فرید صیدانلو
چقدر یهو تغییر کردی
مبارکه
خوشبخت بشی
پاسخ:
تو هم فهمیدی؟؟؟ 
تا باشه ازین تغییرکردناااا
روزی خودت ان شاالله
خعلی ممنونننن

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی