آرزوی سپید

حرف هایی ک وقت خواب روی ذهنم پا میکوبند

آرزوی سپید

حرف هایی ک وقت خواب روی ذهنم پا میکوبند

من فکر میکنم نوشتن اتفاقات روزانه خیلی مهمه حالا هرچقدرم ک ساده و معمولی یا بد باشن، بعد ها ب صاحب خاطرات کمک میکنه تصویر بهتری از گذشتش داشته باشه و وقتی دلتنگ گذشت ها میشه بتونه باهاشون خوش باشه...
میدونم ک روزی میرسه ک دلم برای این روزهام تنگ میشه...

ژانر

۲۱ مطلب در فروردين ۱۳۹۶ ثبت شده است

این روزا فکر و ذهنم شده آغامون کی میاد؟ تالار چی شد؟ حنابندون رو کی بزاریم؟ جهاز از کجا بخریم؟ چ رنگ بخریم؟ و اینکه بپرسم خونه دیدی؟ دلم میخاد فیلم ببینم، آهنگ بگوشم، برقصم، وبلاگ بخونم، برا خودم مانتو بدوزم، ولی اصلن نمیتونم...

.

.

.

.

میدونی دوس دارم برم ب خالم یا باقی هم سن و سال هام سر بزنم، بگیم بخندیم بلکه حال و هوام عوض بشه!! ولی جمعه ک رفتم پیش خالم، یهو وسط صحبت هام پرسید حالا شب کجا میمونی؟ یهو موندم! شوکه شدم! انگار اصن حرفا نمیفهمید!! بعد ک دید سکوت کردم خندید و گفت خب معلوم شد دیگه میمونی خونه شوهرت!!!

آخه خدا راضی بنده خدا راضی تو ناراضی؟؟؟؟ 

اصن ب تو چ!!!!

بعد میگن صله رحم!!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ فروردين ۹۶ ، ۲۳:۲۵
راضیه ...

آغا من اشتبا کردم اسم مجتمع خانوادگی اوردم.... من نمیتونم با مادر شوهر و خواهر شوهرم ی جا تو ی ساختمون بسازم :(((((

طرف شوهرش ازکله سحر تا نصف شب سر کر و شیفت و ماموریته، خونه نیس! لابد قرارهبرادرش کاراشو انجام بده!!!! خب چی ب من میرسه!! 

شوهر من بیکاره با وجو بیکاریش کاری مامانش اینا رو انجام میده حالا بخواد کارا خواهرشم بکنه زورم میرسه.... چون خونس پس بگیم بره فلان رو بخره فلان کارو بکنه! مگه از حقوق شوهر اون چیزی تو خونه ما میاد؟؟ 

آیا این انصافه! ی آقایی تا شب سرکار بمونه خیالشم راحت برادر خانمش هست و خودش شب راحت بخوابه ولی برادر خانمش با استرس مشکلات مالی شبها بخوابه!!!!!

اصن همین هفته پیش خونشون بودیم، شوهر خواهرش نشسته بود رو مبل، شوهر من داشت برنج میکشید تو دیس! سفره پهن میکرد، جمع میکرد، من نمیتونم این چیزا رو تحمل کنم!!!!!! 

خواهرم سر کادوی پاگشا ی جعبه شکلات بهمون داد... خوشکل بود بازش نکردم!! مامانش اومده بهم میگه یا ازین شیرینی ها میدی ب پسرم یا خودم میام بهش میدم!!!!!! خو چیکارم داری!!!!!؟؟

اح اح اح...

عزیز دوردونسسس همش میخان بهش عزیزی کنن البته عوضش ازش کار هم میکشن....

ن خدایی توجه کنید: واسه تزیینات عقد ی بسته کاغذ رنگی A4 برام خریده، حالا ما تزییناتمون کافی بود دیگه از اون کاغذا استفاده نکردیم، حالا خواهرش هی میگه کاغذ رنگیا اگه نمیخاین بدین ب ما برا کادستی های بچه هاش!!! عزیزم ۱۸ تومن بیشتر نیست!!! بعد شوهرم : کاغذا رو اگه میخای بگو تا خودم برم واسش ی بسته بخرم!! 

من : خو شوهر خودش بره!

یا مثلن زنگ میزنه میگه داری میری بازار بیا منم ببر!! چقدم ک خونتون سر مسیر اینه!!!!

آقا من چطور بهش بگم نمیتونم با فک و فامیل شوهرم تو ی مجتمع زندگی کنم؟؟!!!

حالا هی میگه فک کن همسایمون معتاد باشه، بد تیپ باشه، تا نصف شب سر و صدا کنه، با رفیقاش دم درب جمع بشن، اصن آدم خوبی نباشه.... با فامیل هم خونه باشیم بهتره ک....

میگم من شناختی ندارم از خونوادت نمیدونم چ انتظاری دارن از عروس، نمیخام بدون شناخت کامل باهاشون زندگی کنم! 

میگه خونواده من هیچ انتظاری از عروس ندارن!

خب هنوز نگفتن!! ولی خونه خواهرم مامانش ب مامانم گفته بود ک من همش میخوابم و هیچ کاری نمیکنم!!! تازه ی روز هویج پلو درست کرده بودم بعضی روزا هم سالاد رو!!!! 

تازه همه اینا گذشته... مامان بابای این طبقه پایینمون باشن مامان بابای من شهر دیگه!!!

اینجوری باید ک چ عرض کنم مجبورم همه مهمونی ها و جلسات و دورهمی هاشونو برم!! یعنی هیچ راه در رویی، هیچ بهونه ای رای نرفتن وجود نداره!!!!

ولی تنها دلیلی ک باعث شده با همه این نکات منفی هنوز ب این مورد ناخوشایند فک کنم اینه ک اینزوری وقتی خونه رو خودمون بسازیم کمتر پامون در میاد و نقشه اش رو هم خودمون انتخاب میکنیم... و باب میلمون هست... و البته چون کمتر بامون در میاد میتونه منطقه بهتری زندگی کنیم....

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ فروردين ۹۶ ، ۱۸:۲۶
راضیه ...

امروز قراره ۱۲ مرداد ی روز خاص بشه!!! 

ی روز خیلی خاصصص

۱۲  مرداد ! یعنی دو روز بعد از چله تابستون....

یعنی تو خرما پزون....

یعنی تو روزایی ک آتیش از آسمون میباره.....

یعنی تو اژگل گرما..... 

اونم تو گرمترین شهر ایران.....

دو تا آدم گرمایییی.....

فقط خداکنه خاک نشه!!!!!

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ فروردين ۹۶ ، ۱۶:۲۱
راضیه ...

انگار مامان باباش ازش قول گرفتن ک ببردشون مشهد! 

خدایی تو ۵ ماه دوره عقد ما فرصت مشهد رفتن ایناس؟! 

اونم با این وضعیت بیکاری آقای ما؟!

ملت تو عقد دو نفره با خانمشون میرن مسافرت؍ میرن ماه عسل؍ منم مامان بابای شوهرم میرن ماه عسل! اونم ن تنهایی! با شوهر من!!!

تا حالا خواب بودن!!

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ فروردين ۹۶ ، ۲۲:۳۰
راضیه ...

هنوز آقایی نرفته؍ افکارم داغون شده..... ب همه حرفا و رفتارایی ک دیدم و شنیدم بدبین شدممم.. نمیدونم چرا اینطوری میشم! تا هست خوبم، بخاد بره اینطوری میشم..

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ فروردين ۹۶ ، ۱۰:۳۰
راضیه ...

رفتیم قدم مبارکی نوه یکی از فامیلاشون... اون شب ما میخاستیم بیایم خونه مامانم، مامانش هی گفت بریم قدم مبارکی... دو ساعت نشستیم! مامانش و خواهرش رو کردن بهم میگن امشبم بمونین.... کلا بمونین تا آخر هفته... هی گفتم میخام برم خونمون روز پدر میخام خونمون باشمممم مامانش گفت دختر خوبی باش بگو چشم!!  بماند ک اونقدر دیر شد نتونستیم بریم تو جاده! 

شب کلی با آقایی بحث کردم ک این حرف چ معنایی داره! نتیجه این شد ک حالا فلانی ی حرفی زده!!! ولی مامان بابای منم خیلی ناراحت شدن ک نرفتم خونمون

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ فروردين ۹۶ ، ۲۰:۱۰
راضیه ...

مامان و باباش هر دو تاشو رفتن اعتکاف... 

موقع ورو ب مسجد بهشون گل دادن، مامانش گل اش رو داد ب من! بعدنا خانم های کناریش بهش میگن پس شما گل نگرفتین؟ مامانش میگه من گلم رو دادم ب گلم:)) 

منم میگه:))) 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ فروردين ۹۶ ، ۱۹:۲۰
راضیه ...

این هفته اونقدر ماجرا داشت ک نمیدونم از کدومش شروع کنم... یک هفته کامل خونشون بودم! قرار بود ی روز بمونم!!!

درکل خیلی خوش گذشت.... 

ب عنوان درس اول یاد گرفتم یک گوش برای شنیدنه و اون یکی برای بیرون کردن شنیده شده ها...

ترجیح میدم ب حرف ها و برخوردها توجه نکنم...   خب دیگه شاید ب نظر من اون حرف خوب نباشه!!!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ فروردين ۹۶ ، ۱۸:۰۱
راضیه ...

بالاخره همه چیو بهش گفتم... نشست بحث کرد؍ شمرد؍ تقریبا حل میشد... 

دیگه بی مشکل شده بودیم ولی این خوشی دیری نپاییید... دیشب میخاستیم برگردیم خونه بابام؍ ولی دیر وقت شد مامانی هم گفت ٤شنبه میان اینجا... 

۱. دو ساعت کل راهه.....

۲. روز پدر رو خونمون نباشم؟؟؟

۳. مامان هنوز ازم دلخوره!

۴. اول پدر و مادر بعد دیگران

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ فروردين ۹۶ ، ۰۷:۰۶
راضیه ...

احتمالا تا ی ساعت دیگه برسه...

موهام ب شدت شونه نخورده و شلختن.. ابروهام قد پاچه بز شده... باقی صورتمم انگار ته ریش گذاشتمم..

اتاقم ندیدنیه... کثیف.. شلخته... میزم داغووونه اصن...

بساط سفره هفت سیو پخش ان تو هال... حال ندارم جمعشون کنم..

رو مبل خوابیدم کانالای چرند تلگرامو میخونم...

خب ب کدوم مورد برسم!؟ بخوابم بهتر نیس؟!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ فروردين ۹۶ ، ۱۶:۱۵
راضیه ...