آرزوی سپید

حرف هایی ک وقت خواب روی ذهنم پا میکوبند

آرزوی سپید

حرف هایی ک وقت خواب روی ذهنم پا میکوبند

من فکر میکنم نوشتن اتفاقات روزانه خیلی مهمه حالا هرچقدرم ک ساده و معمولی یا بد باشن، بعد ها ب صاحب خاطرات کمک میکنه تصویر بهتری از گذشتش داشته باشه و وقتی دلتنگ گذشت ها میشه بتونه باهاشون خوش باشه...
میدونم ک روزی میرسه ک دلم برای این روزهام تنگ میشه...

ژانر

همیشه این فکرا میاد سراغم... بعد دو ساعت کلنجار رفتن باهاشون یهو ب خودم میگم بیخیال... مث الان.

ب قول گفتنی  « زن خوب زنی بی خیال است » 

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۷ خرداد ۹۶ ، ۱۷:۱۲
راضیه ...

نمیدونم چرا مترسم چیزی بنویسم، الان یکی دو هفته تا سالگرد ازدواجمون مونده ولی تو این مدت تمام مشکلات زمان عقد وجود داشتن ولی برام کمرنگ بودن حالا دارن دوباره پررنگ میشن. تو وجودم ی حس خیلی بد نسبت ب مامانش دارم با لبخند و داستان و خاطره طولانی همه مدل حرف و تیکه ای رو میزنه و اصلا حرفاش رو نمیتونم بیخیال بشم یا فراموش کنم، بدتر از همه وقتیه ک تازه جوابشم دادم ولی خب جواب مثلا 2 تا حرفشو ددادم و باقی حرفاش بی جواب موند تازه اینارم ک گفتم حس میکنم کم بودن...کلا اعصاب ندارم الان. بعد از هر بار ک میبینموشون یکی دو روز میریزم بهم. 

وقتی مجرد بودم از اینکه میدیدم گرف از حرف فک و فامیل شوهرش اذیت شده برام عجیب بود چرا دوباره میره پیششون! اصلا چرا جواب تند نمیده بهشون! یا چرا میشینه و ب حرفاشون فک میکنه اصلن بابا تو زندگی خودتو داری.. ولی الان خودم بهش دچار شدم...دلم میخاد ی شهر دیگه زندگی کنم دلم نمیخاد دیگه ببینمشون..

این هفته کلا بیکار خونه بودیم هر بار حرفشو پیش میکشیدم ک بریم خونه مامانم میگفت حالا صبر کن تا ببینیم چی پیش میاد، منتظر فلانی ام... آخر هفته شد قرار بود صبح پنجشنبه بریم (خونه مامانم اینا ی شهر دیگس ک دو ساعت از اینجا فاصله داره) ولی شب پنجشنبه زنگ زد مامانش احوال بپرسه اونم از آه و ناله گفت حالم بده مریضم هزار جام درد میکنه.. شب خوابید نخوابید صبح پاشد رفت ببینه کدوم بیمارستان آزمایشهای مامانش رو میتونه بگیره و برنامه رما رو بهم ریخت... اونوقت شب اومده میگه بریم خونه خالم اونم با مامانش و باباش. آخه اگه حالت بده اگه مریضی اگه آه و ناله داری بشین خونت ک بدتر نشی ولی نمیفهمه. فقط نمیخواد بزاره ما بریم خونه مامانم... چندین بار اینو گفته ک وقتی ما میریم خونه مامانم خیلی اذیت میشه این دفعه بهم گفت نمیشه مامانت اینا بیان اینجا...

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ مرداد ۹۷ ، ۱۷:۱۲
راضیه ...

این روزها اونقدر فشار رومه ک هرچی میخابم خستگیم در نمیره، اونقدر کار واسه انجام دادن دارم ک هر چی میکذره بیشتر میشن...

فک کنم فقط یکی دو روز دیگه خونه مامان بابام باشم...

ولی امروز ی طورایی روز آخره..

چندروز جلوتر میرم واسه چیدن خونه و وسایل و چیدن خنچه و خلعتونه و تزیین خونه...

آقایی عصبانیه ک چرا صبح نرفتم... چرا دیروز نرفتم...

کلا فشار زیاد روشه... کار رو کار زیاد شده واسش... خیلی دست تنهاس...

یکم غمگینم... یکم عصبیم... یکم بدبینم... یکم فکرای بد میکنم... یکم ک ن خیلی نگرانم..

هی باید تو صحبت کردنام ب خودم یادآوری کنم... همش فاز منفی ام بعد ک بهم گفتن خیلی حساس نباش میفهمم ک فاز عصبیم دوباره گل کرده و دیگه کوتاه میام...

الان دیگه کاملا متوجه ام ک خسته ترین آدمای دنیا عروس داماد ان تو شب عروسیشون...

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ مرداد ۹۶ ، ۱۳:۵۱
راضیه ...

دیشب لباس عروسمو انتخاب کردم وقرارداد بستم. 

اجاره اش شد ۱ تومن ناقابل... 

قیمت فروشش ۱۶۰۰!

ولی خیلی نازززز بود...

خیلی دوسش دارم..حتی با اینکه دنباله خیلی کوچولویی داره! هیچ پفی نداره و خیلی سادس.. همچین ملیحه...

شاید دنباله اضافه بگیرم..

احساس میکنم قشنگترین لباس عروسیه ک تابحال دیدم... 

امیدوارم همه عروس ها همچین حسی نسبت ب لباسشون داشته باشن...

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ مرداد ۹۶ ، ۱۷:۴۲
راضیه ...

کدوم کارت بهتره؟

کدوم متن بهتره؟

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ مرداد ۹۶ ، ۱۶:۰۹
راضیه ...

عصبیم عصبی....

آقایی بدتر....

ی عالمه کار ریخته سرم، ولی نمیتونم هیشکدومو انجام بدم!! 

هر روز میرم بازار، لیست خرید دستمه، ولی باز هم دست خالی میام...

دیشب اومدیم خونه مامانم...

این ۲،۳ روزه آقاییم عصبی شده، همش خلاف نظرم حرف میزنه، همش ایراد میگیره، چر ایو گفتی چرا اینکارو نکردی...

آروم بشو هم نیس، از چیزای زیادی ناراحتم.. پلی همش سعی میکنم اهمیت ندم!

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ مرداد ۹۶ ، ۰۴:۰۷
راضیه ...