اندر احوالات این آخر هفته شلوغ همین بس ک از هر نمونه برنامه ی مدلشو بود...
امشب عروسی بودیم.. داماد مطلقه بود.. حتی قبل از ازدواج اولشم ب نظرم آدم موذی و چندشی میومد... با نامردی تمام طلاق گرفت... حالا هم عروسیش... خدا رو شکر ک زن اولشم ازدواج کرد، خیلی دوسش دشتم...
چقد بده ک اینقدر دورو برمشون پر شده از آدمایی ک طلاق گرفتن... خواهرم اومده باز داره میناله.. تو فکر طلاقه... کلی باهاش حرف زدم فایده نداره، حق داره! همه حرفاش درست ان.. ولی بعد از طلاق چ خبره!!! الان در فسرده ترین حالت ممکنم.. با این اوصاف مهمونای هفته پیش باز میخان بیان.. اونم فردا.. اصن حالم گرفتس... عصر ک تازه رسیده بود همش با شوخی و خنده میحرفید ک باید ب فکر لباس و آرایشگاش باشه برا من... حالا داشت میگفت تو چ نکن چ بکن...
میخام گریه کنم ولی میفهمه ناراحت میشه.
فردا میخایم بریم باغ بچرخیم.. اتاق هنوز شلختس... (اتاق من همیشه شلختس) اصن وقتی همه چی مرتبه نمیتونم نفس بکشم! باید مرتب سازی کنم و کمی تغییر دکور.. تازه هنوز کلی سبزی مونده ک هنوز خردشون نکردیم... فک کن فردا خونه بوی سبزی آش میده...
پس فردا هم مهمونیم خونه مامان بزرگ و البته از جمله اونایی ک اونجا مهمونن کسایی هستن ک شاید آماری از مهمون فردا داشته باشن.. البته امیدوارم حرفی ب غیر از خوبی ازش داشته باشن...
و نور علی نور این هقته اینکه دو س هفتس دکتر جون گفته برا فلان همایش مقاله بنویسم و من فقط صفحه اولشو آماده کردم و جمعه آخرین مهلته... و دیگه روم نمیشه تو روی دکتر جون نگاه کنم...