آرزوی سپید

حرف هایی ک وقت خواب روی ذهنم پا میکوبند

آرزوی سپید

حرف هایی ک وقت خواب روی ذهنم پا میکوبند

من فکر میکنم نوشتن اتفاقات روزانه خیلی مهمه حالا هرچقدرم ک ساده و معمولی یا بد باشن، بعد ها ب صاحب خاطرات کمک میکنه تصویر بهتری از گذشتش داشته باشه و وقتی دلتنگ گذشت ها میشه بتونه باهاشون خوش باشه...
میدونم ک روزی میرسه ک دلم برای این روزهام تنگ میشه...

ژانر

۳۸ مطلب در دی ۱۳۹۵ ثبت شده است

اندر احوالات این آخر هفته شلوغ همین بس ک از هر نمونه برنامه ی مدلشو بود...

امشب عروسی بودیم.. داماد مطلقه بود.. حتی قبل از ازدواج اولشم ب نظرم آدم موذی و چندشی میومد... با نامردی تمام طلاق گرفت... حالا هم عروسیش... خدا رو شکر ک زن اولشم ازدواج کرد، خیلی دوسش دشتم...

چقد بده ک اینقدر دورو برمشون پر شده از آدمایی ک طلاق گرفتن... خواهرم اومده باز داره میناله.. تو فکر طلاقه... کلی باهاش حرف زدم فایده نداره، حق داره! همه حرفاش درست ان.. ولی بعد از طلاق چ خبره!!! الان در فسرده ترین حالت ممکنم.. با این اوصاف مهمونای هفته پیش باز میخان بیان.. اونم فردا.. اصن حالم گرفتس... عصر ک تازه رسیده بود همش با شوخی و خنده میحرفید ک باید ب فکر لباس و آرایشگاش باشه برا من... حالا داشت میگفت تو چ نکن چ بکن... 

میخام گریه کنم ولی میفهمه ناراحت میشه. 

فردا میخایم بریم باغ بچرخیم.. اتاق هنوز شلختس... (اتاق من همیشه شلختس) اصن وقتی همه چی مرتبه نمیتونم نفس بکشم! باید مرتب سازی کنم و کمی تغییر دکور.. تازه هنوز کلی سبزی مونده ک هنوز خردشون نکردیم... فک کن فردا خونه بوی سبزی آش میده...

پس فردا هم مهمونیم خونه مامان بزرگ و البته از جمله اونایی ک اونجا مهمونن کسایی هستن ک شاید آماری از مهمون فردا داشته باشن.. البته امیدوارم حرفی ب غیر از خوبی ازش داشته باشن... 

و نور علی نور این هقته اینکه دو س هفتس دکتر جون گفته برا فلان همایش مقاله بنویسم و من فقط صفحه اولشو آماده کردم و جمعه آخرین مهلته... و دیگه روم نمیشه تو روی دکتر جون نگاه کنم... 

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳۰ دی ۹۵ ، ۰۳:۱۰
راضیه ...

حالم بده. ب مامان میگم باز تخم مرغ نشسته ب خوردم دادی؟ میگه 4 روز پیش بوده ن الان... ازین ویروس جدیداس..

قوربون ورژن ویروس جدیدا...

این ویروسا هم قدیما موجودات قانعی بودن ب دو تا سرفه و آبریزش بینی بسنده میکردن الان خباثت مباثتشون در حدی بالا رفته ک تحمل آرامشتو ندارن... حتی نمیزارن غذا بخوری.. وسط غذا خوردن دوبار باید بری و بیای.. اون جهنم نمیزارن حرف بزنی... امروز با آجی  میحرفیدم وسط حرفا دو بار رفتم و برگشتم بار سوم گفتم من دیگه میرم تو حیاط خاستی بیا بقیشو تو حیاط برات بگم خخخخخ

حالا خبرم میخام بخابم.. ویروس عن تو هم خبرت یکم بکپ!

.

ببخشید من بی ادبم!! تازه اصلاح شدس متن..

شمام شیش سال خابگا میموندی بی ادب میشدی!!

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۸ دی ۹۵ ، ۱۵:۳۸
راضیه ...

خواب دیدم تو دستشویی ی مارمولک سبز دیدم، میخام بکشمش ولی نمیتونم..

تعبیر مارمولک : اگر موفق نشوید مارمولک را بکشید و مارمولک از دستتان فرار می کند ، نشانة آن است که در امور عاطفی با شکست مواجه خواهید شد .

خواهرم خواب دیده بالای ی عالمه پله بوده و من پایین پله ها نشسته بودم و هی داد میزده و کمک میخاسته..

تعبیر پله : تعبیر خواب پایین رفتن از پله ها ، شکست در روابط عاشقانه است

دختر خالم خواب عروسیمو دیده..

عایا حق دارم بترسم؟؟؟

شکست در روابط عاشقانه یعنی چی؟ یعنی خاستگارم یکی رو زیر سر داره؟؟ یعنی منو میگیره بعد غیب میشه؟؟ یعنی قرار مدارا رو میزاره اونوقت کاشف عمل میاد یکی دیگه رو داره؟؟یعنی خوب ک کل فامیل فهمیدن قضیه منتفی میشه؟؟

مغزم داره سوت میکشه

۵ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۸ دی ۹۵ ، ۰۱:۲۵
راضیه ...

اینو امروز کشف کردم چقد خووووبه....

دریافت

پنجره باز می شود، شیدا

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ دی ۹۵ ، ۲۰:۰۴
راضیه ...

وقتی سرم درد میگیره دوس دارم سرمو ببرم بندازم دور..

اصن نمیخامشششش!!!

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۵ دی ۹۵ ، ۲۱:۴۴
راضیه ...

دلم فقط آهنگ ی روزی میاد خواجه امیری رو میخاد...

بعدا نوشت: از شب گریه کردم تااااا ظهر.. بعد از اولین بار ک دیدمش...

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۵ دی ۹۵ ، ۰۲:۱۲
راضیه ...

هیچی بدتر از سوختن سشوار نیساخم

۵ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۴ دی ۹۵ ، ۰۱:۴۹
راضیه ...

چرا من چاقم؟

چرا من از همون بچگی تا ب الان همینجور چاق بودم؟

چرا نمیتونم ورزش کنم؟

چرا خواب اینقد کیف میده؟

چرا لم دادن راحت تر از نشستنه؟

چرا وقتی میشینم راحت نیستم؟

چرا زود خسته میشم؟

چرا من خوردن رو دوس دارم؟

چرا همیشه دوس دارم ی چیزی بخورم؟

چرا خیلی گرسنم میشه؟

چرا برنج اینقد خوشمس؟؟؟

چرا هیچی مث برنج منو سیر نمیکنه؟

چرا هر وقت برنج میخورم احساس خوشبختی میکنم؟؟ خب راست میگم...

چرا من چاقم؟

چرا چاق ها هر چی بپوشن بهشون نمیاد؟

چرا چاقی بده؟

چرا شما چاق نیستین؟

چرا فقط من چاقم؟

ن واقعن چرا؟

۵ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۳ دی ۹۵ ، ۱۶:۰۰
راضیه ...

امروز 3 تا لباس خریدم البته دوتاشون خیلی ارزون بودن.. و ماهم خسته بودیم و اشتباه کردیم خریدیم...

هیچکدومشون ب درد نمیخوره.. لباس سومیه خوبه ولی مامان نمیزاره الان اونو بپوشم.. میگه برا بعدنه..

نصفه شبی هر چی لباس داشتم همه رو پوشیدم ببینم چی ازشون در میاد... خب انتخاب شد همون لباس همیشگی از همه بهتره... 

این دفعه مامان سخت گیر شده.. میخاد بفرستدم برم.. تا حرفی میشه میگه مگه سنت کمه؟؟!!!

خب مگه تقصیر منه؟ اصن مگه من تا حالا خونه موندم؟ من ک تا حالا دانشگا بودم... همش 4 ماهه خونم.

خودش میگه ب اینا امیدوار نیس.. ولی تو حرفاش میگه دیگه خسته شدم، خیلی خستم...

۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۳ دی ۹۵ ، ۰۲:۲۱
راضیه ...

آخونده. 6 ماه ازم بزرگتره. خواهرش پزشکی میخونه. بهم میگه سر کار نرو. میگم دوس ندارم ب زور کاری انجام بدم یا چیزی رو قبول کنم. میگه وظیفه زن مادریه. انگار داره نمک روو زخمم میزنه. میگه ی خانم باید مادری کنه و ب خونه و خونوادش رسیدگی کنه. میگم فعلا ک خبر از کار نیست و منم خونم. 

بهش میگم درامد آخوندا از کجاس؟ داره میشماره 100 از فلان، 200 از فلان، بین 100-200 هم از فلان جا. بهش میگم ب نظرت این کفاف زندگی رو میده؟ میگه تا حالا ک داده، از حالا ب بعد هم میده. من میخام با خانمم طبقه بالای خونه پدریم زندگی کنم دیگه خرجی ندارم... 

مچاله شدم تا تموم شد... بی خبر غیب میشن. کاش لااقل تصمیم میگیرن مارو هم در جریان بزارن.... من ک نمیدونم میان یا ن. 3 هفته همش داشتم ب طبقه بالای خونشون فک میکردم ک دخترش ک دکتره هر روز میاد خونه و من با مهد کودکی ک طبقه بالا دارم ادارش میکنم، صداشونو میشنوم....

۴ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۱ دی ۹۵ ، ۱۶:۲۲
راضیه ...