آرزوی سپید

حرف هایی ک وقت خواب روی ذهنم پا میکوبند

آرزوی سپید

حرف هایی ک وقت خواب روی ذهنم پا میکوبند

من فکر میکنم نوشتن اتفاقات روزانه خیلی مهمه حالا هرچقدرم ک ساده و معمولی یا بد باشن، بعد ها ب صاحب خاطرات کمک میکنه تصویر بهتری از گذشتش داشته باشه و وقتی دلتنگ گذشت ها میشه بتونه باهاشون خوش باشه...
میدونم ک روزی میرسه ک دلم برای این روزهام تنگ میشه...

ژانر

آخرین سحری

يكشنبه, ۴ تیر ۱۳۹۶، ۰۴:۵۰ ق.ظ

سحری امروز آخرین سحری خونه مامان بابام بود..

ماکارونی خوردیم و تخم مرغ و پیاز برا مامان بابا.. +خیار و شلیل

هنوز هم ک هنوزه صدای دعای سحر حس و حال سحری های زمستونو برام داره

وقتی ابتدایی بودم

سرررد بود خیلی سرررد

با آب کتری وضو میگرفتیم

لای در آشپزخونه مینشستیم پای سفره

۴نفری

چسبیده ب بخاری نفتی

کنار رادیو

اون موقعا بلافاصله بعد دعا اذون بود

اون وقتها دیر بیدار میشدیم هیچ شبی نبود ک دعای سحر رو از اول بشنویم

همیشه ۱۰ دقیقه ب اذون بود ک تازه شروع میکردیم ب سحری خوردن

تند تند

عجله ای

ی بار داشتم سیب میخوردم اذون رو گفت

چقد دلم برا اون روزا تنگه

وقتی ب این فک میکنم ک این روزها برام خاطره میشه گریم میگیره... 

ی روزی میرسه ک موج رادیوی شهر خودمون برام حس سحری های خونه بابامو داره

سحری خوردن با مامان و بابام و خواهرم

تمام شب بیدار

خونه مث روز روشن

همه بیدار

دستپخت مامانی....

از همین الان دلم تنگ شد...

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۶/۰۴/۰۴
راضیه ...

نظرات  (۱)

۰۴ تیر ۹۶ ، ۱۷:۰۶ نویسه های یک پسرایرانی:))
یادش بخیر،منم دلم رفت قدیمااااا،خیلییی دلم میخوادیه دقیقه برم انوقت

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی