آرزوی سپید

حرف هایی ک وقت خواب روی ذهنم پا میکوبند

آرزوی سپید

حرف هایی ک وقت خواب روی ذهنم پا میکوبند

من فکر میکنم نوشتن اتفاقات روزانه خیلی مهمه حالا هرچقدرم ک ساده و معمولی یا بد باشن، بعد ها ب صاحب خاطرات کمک میکنه تصویر بهتری از گذشتش داشته باشه و وقتی دلتنگ گذشت ها میشه بتونه باهاشون خوش باشه...
میدونم ک روزی میرسه ک دلم برای این روزهام تنگ میشه...

ژانر

۳۳ مطلب در آذر ۱۳۹۵ ثبت شده است

امروز رفتم بیرون با مامان و آبجی کوچیکه...

ولی خیلی خوب نبود چون سردرد گرفتم...

بازم اون خانمه رو دیدم... اکثرا ک میرم بیرون میبینمش. فقط نگاه میکنه، هیچی نمیگه،

ی مقدار مشکوک نگاه میکنه با ی لبخند ملیح... نمیدونم فازش چیه

البته وقتی خیلی تکراری بشه دیگه جزو مقوله چندشناک میشه...

ولی میدونم ی بار میرم پیشش و اینارو بهش میگم.. بهش ک فک میکنم کرم های درونم لول میخورن واسه اذیت کردن خخخخخخ بهش میگم آخه ی جوری نگا کردید من فک کردم از رابطه من و داداشتون خبر دارین... البته ب امید اینکه خودم نسوزم...

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۸ آذر ۹۵ ، ۲۲:۴۹
راضیه ...

این هفته هم تموم شد و من پامو از خونه بیرون نزاشتم... واقعن کسل کننده شدم...

خب هیچی بهم خوش نمیگذره...

دو سال پیشم همینجور الاف بودم.. کلاس خیاطی رفتم همه متاهل بودن بدون شوهرشون بیرون نمیرفتن... اهل دوستی و شوخی هم نبودن... تازه خوش هم نگذشت ی مشت مدل عهد بوقی یاد گرفتم...

کلاس قرآن هم رفتم از سن خودم بود تا همسن مامانم... ولی پام از اون مسجد برید و دیگه نرفتم و نمیرمم اصن.. دوس ندارم پامو تو اون محله بزارم..

امسال باشگا رفتم.. ن ورزش هاشو دوس داشتم ن فضا و باشگاها ن آهنگاشو... چرت اندر چرت

استخرم رفتم... ولی خب بو میداد تازه دور هم هست...

مونده برم کلاس موسیقی و نقاشی.. ک خب استعداد و حوصله، 4تا زیرتر خط فقرم

این روزا فقط فیلم میبینم...

ی زمانی کارم خوردن و خوابیدن بود الان شده فیلم دیدن و خوابیدن..

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ آذر ۹۵ ، ۱۸:۴۸
راضیه ...


بشنوید: تو ای ساغر هستی. هایده

دریافت

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ آذر ۹۵ ، ۲۳:۲۹
راضیه ...

دارم فیلم The Revenant 2015 میبینم با این آهنگ...

John Williams & Itzhak Perlman


دریافت

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ آذر ۹۵ ، ۰۲:۴۶
راضیه ...

از ۲۰ ساعت قبل تا الان ۳ تا فیلم دیدم

Girl on a Bicycle 2013
Daydream Nation 2010
5 to 7 2014
 الانم میخام The Revenant 2015 ببینم ولی تنهایی میترسم ببینمش صحنه های ترسناک داره... خرس گریزلی... مه... تاریکی... ترس... مرگ...
اصن استرسش بالاس...
۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۴ آذر ۹۵ ، ۲۲:۳۸
راضیه ...

اونوقتا فک میکردم زندگی یعنی درس پشتکار موفقیت

ولی الان مسیر زندگیی رو ک فک میکردم درسته رفتم، ولی خارج از دانشگا موفق نشدم

الان فک میکنم معنی زندگی رو نفهمیدم زندگی یعنی خوشی یعنی هر شب ک میخای بخوابی از روزت راضی باشی

زندگی نمیکنیم ک هی درس بخونیم نمره  و مدرک بگیریم زندگی میکنیم برای خوبی ب هم 

الان میبینم بلد نیستم زندگی کنم

خب نمیدونم چطوری خوش بگذرونم!

چطور میشه تو شهر خودت خوش بگذرونی؟؟؟

وقتی دانشجو بودم خوب بلد بودم همیشه 4 تا دوست پایه و منگل بود خخخخخخ

ولی خب اینا مقتضی اون سن هست ن الان!

تو این سن ک نمیشه اونجوری خوش گذروند!! 

حالا اینا رو نمیگم ک بگید برو ورزش کن.... انقد بدم میاد 8صوب برم باشگا... 

خب ولی میخام سعی کنم ... البته همچین سست اراده ام.. اراده دارم در حد لیمو شیرین! تا قصدشو کنم و راه بیفتم یا تلخ شده و دیگه هیچ!!! یا حالا تا تا ی جایییش رفتم، فرتی تلخ میشه و بازم هیچ...

از من ک گذشت ولی شما اگه فرصت دارین معنی زندگی رو درک کنید حتی اگه میخایید درس بخونید فک نکنید زندگی درسه چون روزی ک درس تموم بشه ب پوچی میرسی مث الان من

البته ب کوچیکترا میگم ولی ب خوردشون نمیره

مشکل مدرسه اس... این تفکر از مدرسه میاد... شاید اگه خودمم دوباره برگردم ب اون موقع ب این حرفا گوش ندم.. شاید ک ن حتما همینجورمم... 

فعلا از زندگی پاشیم برقصیم... 

حالم ندارم پاشم.......

یادت بخیر دانشجویی.... 

چقدر خوش گذشت...

خیلی بیشتر سخت گذشت...

چقدر سنگین بود بار تنها بودن تو ی شهر جدید با آدمایی ک تنها حس مشترک یا همکلاسی بود یا هم اتاقی یا همخابگاهی..

اگه روزی دانشجو دیدین لااقل بهش لبخند بزنید خصوصا اگه خابگاهی بود... اگه غریب بود... 

اگه استاد بودین بیشتر هواشونو داشته باشین اگه کارمند دانشگا بودین کمتر از غیرممکن بودن درخواست و نامه اش بگید... 

اگه از همسایه هاشونید اینقد بلند بلند ازشون بدگویی نکنین هی نپرسین از کجاییی حالا برا چی اومدی اینجا شهر خودتون چشه

یهو یادشون افتادم ملت شهر غریب... نن جونای فضول محله... برعکس چیزی ک فک میکنید هر چی شهر بزرگتر میشد هر چی محله باکلاس تر بود بیشتر حرف میزدن.... 

با این حال خوشحالم ک قدری برا خودم گشتم... دوران بی مانند خابگایی....

ب یاد همه هم اتاقیای باحال 

البته فک نمیکنم خودم بچه هامو بزارم شهر دیگه درس بخونن... جدای حس خطر و نگرانی دیشب فیلم room رو دیدم تاثیر اونه... ولی جدا نمیدونم خودم چطور بی دردسر برگشتم خونمون... 

دم مامان و بابام گرم با دعاهاشون... بعضی وقتها حس میکردم ی چیزی مراقبمه ک نمیبینمش...(من در هاله نور)

# رونوشت به جیجله های عجیججج 

# رونوشت ب خودم وقتی 47 سالمه

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ آذر ۹۵ ، ۲۱:۵۲
راضیه ...

س روزه بارونه، اخبار گفت دیگه بارون تموم میشه.. ولی هیچ خاطره ساز نشد.. 

اولین بارون پارسال رو یادم نیس ولی اولین بارون پریسال رو خوب یادمه.....

تو جاده بودم همش زمینا خیس بود ولی بارون نبود وقتی رسیدم ترمینال بارون شروع شد کمی خیس شدم تا بابایی اومد دنبالم...

اون شب ی خاستگار داشتم.. 

البته اون وقتا قدرشو نمیدونستم ولی الان ک یهو ب ذهنم رسید از بقیه خوش صحبت تر مودب تر و خوش لباس تر بود.. تازه چهره اش شبیه خودمم بود...

همه چیزش خوب بود فقط ی مشکل کوچولو داشت و اونم بختیاری بودنش بود.... نکه بختیاریا بد ان ولی خب ب نظرم وصلت بین قشر هایی ک مشکلی با هم دارن اصلن خوب نیس مگراینکه کرم بحث و دعوا داشته باشی!!!

دلم براش تنگ شده بچه پرکاری بود س تا درامد داشت... چهره اش و حرف زدنش ب دل مینشست... میدونی بعضیا ن تنها ب دل نمیشینن تازه ی حس بدی هم ازشون بهت دست میده اونقدر ک دوس داری اون روزو کلن از صفحه خاطراتت پاک کنی.

 کاش دربارش تحقیق میکردم شاید بختیاری نبود..

حالا ک چی یادش افتادم.....

دلم چیپس و ماست موسیر میخاد 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ آذر ۹۵ ، ۱۵:۲۶
راضیه ...

وقتی هیچ تفریح و سرگرمی، هیچ انگیزه و عشق و حالی نیس فقط باید رقصید....

 

تازه محرم صفرم تموم شده فقط آهنگ شااااااادچشمک

نوش آفرین (شب تو شب منه)

 


دریافت


شهره (شب شب شعر و شوره)
 

دریافت
شهره راس میگه یارم از وقتی اومده این دنیا گم شده خخخخخخ

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ آذر ۹۵ ، ۰۱:۳۸
راضیه ...

میدونی چرا از مهمونی رفتن بدم میاد؟؟

ب خاطر اینکه ذهنم خراب شده ک اینم مقتضی سن و موقعیته

اگر از خوشی بگن غصه میخورم و میگم فیس میدن

اگه از بدی  بگن هم غصه میخورم و با خودم میگم حالا زندگیشون خوبه هااااا فقط وقتی منو میبیننن هی مینالن و غصه ها رو برام تعریف میکنن بعد ک مهمونی تموم شد من تا ی هفته واسشون غصه میخورم اونام از در ک میرن بیرون همه چی یادشون میره... شایدم وقتی دارن تعریف میکنن هم نمیدونن دارن چی میگن... 

من از مهمونی ها خوشم نمیاد چون از چرند گفتنای تو مهمونی خوشم نمیاد

از مهمونی خوشم نمیاد چون وقتی مردا بلند بلند حرف میزنن مثل منی ک ی عالمه نامحرم دارم باید ساکت باشم..

تازشم بیشتر وقت رو تو آشپزخونه یی بابت شستن ظرف...

من از مهمونی بدم میاد چون نمیدونم همسنای من چرا اینجوری ان.. ادعا دارن همه با هم خوبن ولی در واقع خوب نیستن... حال ندارم تعریف کنم دختر عمو و دختر عمم چی بم گفتن ولی مهم نیس.. دیگه این حرفا جدید نیس.. باز با اینا یکم میشه خندید فیس دادنشونو یکم میشه مسخره کرد فک و فامیل مادر جان رو نمیشه تحمل کرد..

البته باز اینا خیلی شکرن.. باقی ملت خیلی داغون ترن... ولی این دلیل نمیشه من مهمونی رفتنو دوس داشته باشم!! 

 

#رونوشت به همسر آینده

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ آذر ۹۵ ، ۱۹:۳۳
راضیه ...

ساعت پنجه! بهتریم موقع برای بیرون رفتن.. ولی چرا حسشو نیس..

من دلم بیرون میخااادددد

چرا نمیتونم از خونه برم بیرون؟ خاستم برم نی نی خالم روه ب ببینم گفتن نیست! 

من دلم بیرون میخااااااااااااااااااد ولی همه خوابن.... همش خواب

ولی خب الان براشون روز تعطیله مث من  نیستن هر روز روز تعطیل باشه!!!

ولی من بیرون میخام.....

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۱ آذر ۹۵ ، ۱۷:۲۴
راضیه ...